شرمگین. شرم آلود. شرمگن. شرمنده روی: از حجاب حسن شرم آلودۀ لیلی هنوز بید مجنون سربه پیش انداختن بار آورد. صائب تبریزی (از آنندراج). رجوع به شرم آلود شود
شرمگین. شرم آلود. شرمگن. شرمنده روی: از حجاب حسن شرم آلودۀ لیلی هنوز بید مجنون سربه پیش انداختن بار آورد. صائب تبریزی (از آنندراج). رجوع به شرم آلود شود
شرمنده و شرمگین و خجل و شرمنده روی. (ناظم الاطباء) : روی شرم آلود او زیور نمی گیرد به خود شبنم بیگانه را ره نیست در بستان او. صائب تبریزی (از آنندراج). چشم شرم آلود او را مردمک چون مهر شرم از پریشان گردی نظاره دارد درحصار. صائب تبریزی (از آنندراج). رجوع به شرم آلوده شود
شرمنده و شرمگین و خجل و شرمنده روی. (ناظم الاطباء) : روی شرم آلود او زیور نمی گیرد به خود شبنم بیگانه را ره نیست در بستان او. صائب تبریزی (از آنندراج). چشم شرم آلود او را مردمک چون مهر شرم از پریشان گردی نظاره دارد درحصار. صائب تبریزی (از آنندراج). رجوع به شرم آلوده شود